هنوز هیچی نشده، بدون اینکه اعضای جوامع از چیزی خبر داشته باشن، یا قصد خراب کردن یا به خطر انداختن صلح ناپایدار و متزلزلشون با نجواکننده ها رو داشته باشن، بلایی در شُرف نازل شدن روی سرشونه.
ماهواره ای که در کمال ناباوری برای دست کم، 8 سال بدون اینکه کسی حواسش بهش باشه دووم آورده بود، ولی حالا دیگه رمق دست و پنجه نرم کردن با خلاء رو نداره و سقوط میکنه. هر جای زمین که میفتاد، برای بازماندگان اون فاجعه آفرین میشد. شاید هم ماهواره ها یا ایستگاه های فضایی دیگه، قبلا هم روی سر بازمانده های بخت برگشته افتاده باشن، اما قرعه این یکی، به نام جوامع بزرگ ما افتاده!
اما به هر حال تا قبل از سقوط، زندگی روی زمین در جریانه!
چه در اوشن ساید، که میزبان جنگجویان سایر جوامعه، برای برگزاری رژه و تمرین آرایش دفاعی و جنگی، که مشخص نیست اصلا قراره روی نجواکننده ها جواب بده یا آماده باشیه برای مبارزه با گله ای که احتمالا آلفا قراره اونو بکِشونه سمت جوامع! و میشون از اون به عنوان سلاح هسته ای یاد میکنه.
چه توی الکساندریا، که اونا هم با شنیدن خبر نشونه ای از حضور نجواکننده ها، در حالت آماده باش قرار گرفتن! گرچه در کنارش، کار و زندگی خودشم دارن. از تمرین و حفظ آمادگی بدنی گرفته تا نظارت دقیقه به دقیقه روی نوزاد و تمرین روخوانی و کشاورزیِ آقای خاص داستان!
حالا جالبی داستان اینجاست، که با وجود همه اتفاقایی که افتاده، بازم نگان جذبه خودشو اونقدری حفظ کرده که وقتی نگهبانش ازش میخواد برگرده سر کار، آخر سر بهش بگه “قربان”! ولی خداییش، نگان شاید آدم رو مخی باشه، ولی درکش از موقعیت خیلی بالاس، مشخصا زودتر از بقیه فهمیده که یه چیزی سر جاش نیست، کاریزمای رهبری هم که داره. اگه سعی کنه یه کم کمتر رو مخ شورای رهبری الکساندریا بره، قطعا میتونه مشاور خوب و برگ برنده باارزشی برای جوامع باشه.
ولی هر چه قدر نگان خودشو حفظ کرده، از اون طرف، صدیق که جنایت آلفا رو به چشم دیده، حتی با اینکه چند ماه گذشته، ولی کاملا یه فروپاشی روانی داشته.
تفاوتی که اینجای داستان، بعد از اون زمستون طولانی با قبلش داشته، اینه که، به نظر میاد، همه حرکات این جوامع فکر شده اس، همه چیز حساب شده و از پیش تعیین شده اس. تا جایی که دیگه جایی برای خودرای بودن کسایی مثل آرون و کارول هم وجود نداره و باعث اخطار جدی به اونا میشه!
اما شاید احساسی ترین لحظات این اپیزود، جایی بود که دیدیم جودیث، داستان پدرشو برای برادرش که هرگز پدرش، ریک گرایمز کبیر رو ندیده، تعریف میکنه. جودیثی که خودشم به سختی پدرشو به یاد میاره. توی پرانتز بگم که شاید دردناکترین حادثه توی اون سکانس، اینه که جودیث داستانی از برادر بزرگتر و شجاعش، “کارل”، به یاد نداره تا برای آر.جِی تعریف کنه. و آر.جِی شاید هرگز واقعا ندونه که برادر بزرگترش کی بوده و چه کارایی کرده.
سوای این لحظات احساسی، مشکل دیگه ای داره بروز میکنه. مشخصا کِلی هم داره به سرنوشت خواهرش، کانی مبتلا میشه. گویا این داستان ناشنوایی، ارثیه و داره توی کِلی هم خودشو نشون میده. حالا اینکه با دو تا فرد ناشنوا چه باید کرد، جای خود داره! شاید تا اون موقع دریل، اون کتاب زبان اشاره روکه توی جیب پشتی شلوارش نگه میداره رو، تموم کنه و بتونه پل رابطی بین بقیه و این دو تا خواهر باشه.
بلاخره ماهواره سقوط میکنه. اونم دقیقا بیخ گوش اوشن ساید و توی قلمروی آلفا! اعضای جوامع میتونستن بگن که آقا جان افتاده توی قلمروی آلفا! به ما چه! ولی خب، آتیشه دیگه! قلمرو حالیش نیست و پخش میشه. در نهایت، با اینکه پدرشون در میاد ولی آتیشو خاموش میکنن، از یه طرف حواسشون به آتیش باید باشه از یه طرف واکرا چپ و راست پیداشون میشه!
خب، حالا که تا اینجا اومدن، حیفه بدون اینکه یه سر به محل نگه داری گله آلفا بزنن، برن! منطقیشم همینه! این که ببینن آیا این ریسک و این جون کندن ارزششو داشته یا نه!
حالا اینکه آلفا چه قدر میتونه بیشعور و بی منطق باشه که قبول نکنه که ورود جوامع به قلمروی اون، بیشتر از اینکه به نفع جوامع باشه به نفع خودش بوده، چون اونا که تجهیزات جوامع رو نداشتن، و ممکن بود با یه باد مخالف، شعله های آتیش به سمت محدوده آلفا پخش بشن و کل قلمروشو بسوزونن؛ جای بحث داره و احتمالا اتفاقات بعدی فصل رو رقم میزنه.
بحث و انتقادات
پویا - چهارشنبه 15 آبان 1398
کِلی دختره؟؟؟
mozhdeh_6829 - چهارشنبه 15 آبان 1398
بله
مهران - یکشنبه 14 مهر 1398
دو تا خواهر؟ مگه خواهر و برادر نیستن؟
mozhdeh_6829 - یکشنبه 14 مهر 1398
نه! خواهرن! کِلی دختره
Poya - یکشنبه 14 مهر 1398
یکی از جاهایی که واقعا اشک توی چشمم جمع شد اونجایی بود که اون کتاب رو توی جیب دریل دیدم
خیلی صحنه ساده و احساسی بود و نشون میداد که دریل داره توی یه رابطه جدید پا میذاره که امیدوارم موفق باشه این رابطه
NEO - یکشنبه 14 مهر 1398
من فکر نمیکنم دریل واسه تحت تاثیر قرار دادن کانی (اگر درست گفته باشم دقیق یادم نیست)اون کتاب رو میخونه به نظرم دریل از اینکه اون یه چیزی بلده که خودش بلد نیست بدش میاد واسه همین سعی داره خودش رو قوی تر کنه
دریل کلا وارد هیچ رابطه ای نمیشه و نباید هم بشه و از اون بد تر اینکه کانی اصلا در حد دریل نیست
دریل توی 10 فصل نشون داده چقدر آدم تو دار و قوی هست اگر کسی براش مناسب باشه کارول باید باشه که اونم انقدر به هم نزدیک شدن مثل خواهر برادر میمونن تا یه زوج
من به نظرم قراره کانی رو از دست بدیم و این میتونه روی دریل تاثیر خیلی زیادی بزاره تا پتانسیل داستان رو کمی زیاد تر کنن
Mehran - شنبه 13 مهر 1398
سلام، این تحلیلارو بر چه اساس نوشتین؟ کدوم قسمت!؟
mozhdeh_6829 - شنبه 13 مهر 1398
بر اساس قسمت اول فصل دهم
yasin - شنبه 13 مهر 1398
خیلی خوب بود مرسی.